علیرضاعلیرضا، تا این لحظه: 12 سال و 4 ماه و 11 روز سن داره

کودکنامه علی کوچولو ، نفس مامان و بابا

اولين غذا

روز دوم ارديبهشت ماه به طور رسمي غذاي اول شما رو كه فرني بد بهت دادم و خيلي خوب استقبال كردي و خوشت اومد. نوش جونت پسر گلم ...
11 آبان 1391

شروع زندگی سه نفره

  هفته اول خرداد خونه ماماني اينا آماده شد و كم كم شروع كردن به اسباب كشي و وسيله هاشون رو بردن و بعد بردن وسيله ها تا جابجا بشن بازم گاهي ميومدن پيش ما و مي موندن گاهي هم اگه شيطنت هاي شما اجازه ميداد و فرصت ميشد غذا درست مي كردم و مي گفتم بان پيش ما و ديگه يواش يواش  زندگي سه نفره ما شروع شد و بازم مث زماني كه تو 2 ماهت بود يه زندگي مستقل رو شروع كرديم .   ...
11 آبان 1391

مرواريد كوچولو

واااااااااااااااي خوشگل مامان دندوناش نوك زده و داره در مياد اول از همه دندون ست راست پايينت شروع كرد به در اومدن و دليل همه بي قراريها و بد اخلاقيها و دماي بالاي بدنت بخاطر همين بود الهي بميرم كه چقدر بايد درد بكشي تا مرواريد كوچيكت در بياد و راحت باشي و بشي خرگوشي خونه ي ما مباركت باشه پسر نازززززززززززززززززززم ...
9 آبان 1391

9 ماهگي

13 مهر وقتی برای قد و وزن 9 ماهگی بردمت به خانه بهداشت قدو وزنت به شرح زیر بود پسر گلممممممممم وزن : 9400 گرم   قد :73 سانتی متر   ایشالا که روند رشدن همینجوری به خوبی ادامه پیدا کنه علی نازم ...
9 آبان 1391

اولين مسافرت

طبق قول و قرارهاي فبلي كه با بابا بهروز داشتيم قرار بود تعطيلات خرداد بريم مسافرت اونم براي اولين بار با شما بريم مسافرت و قرعه به اسم سياه بيشه افتاد و از اونجايي كه هوا هم خوب بود و همه شرايط مساعد بود قرار شد بريم اونجا كه جمعه 12 خرداد صبح با ماماني مينا اينا راه افتاديمو رفتيم و هوا هم خيلي خوب بود و تو راه يه جا نشتيم صبحونه خورديم ظهر رسيديم سياه بيشه و نيلوفر اينا و ماماني من و همه بودن و از اونجايي كه هوا هم گرم بود مشكلي با شما نداشتم و يه روز ظهر خاله سكينه اينا ما رو ناهار دعوت كردن يه روز هم خونه ماماني من بوديم و بالاخره همش دور هم بوديم و به عنوان اولين مسافرت با حضور شما به ما خيلي خوش گذشت فقط يه روز كه...
9 آبان 1391

آش دندوني

بالاخره بعد 1 ماه كه شرمندت شديم و نتونستم برات آش دندوني درست كنم به كمك ماماني مينا برات آش دندوني درست كرديم و پخش كرديم آخه ميگم آش دندوني باعث راحت در اومدن دندون بچه ها ميشه نمي دونم راست باشه يا نه ولي با كمي تاخير تونستم خودمو از عذاب وجدان و خجالت تو در بيارم و برات آش دندوني درست كنم . ...
9 آبان 1391

خاطره شيرين و تلخ دومين مسافرت

28 خرداد يكشنبه عروسي امير پسر عمه من بود و عروسي هم تو چالوس برگزار ميشد و از اونجايي كه بابا نتونست مرخصي بگيره ما مجبور شديم همون روز ساعت 12 ظهر راه بيافتيم كه تا شب برسيم به عروسي و ماماني اينا هم از قبل رفته بودن و بابايي يونس مونده بود سياه بيشه و قرار شد بريم دنبالش و با هم بريم براي ناهار رسيديم سياه بيشه و اونجا ناهار خورديم و بعد راه افتاديم و ساعت 5 رسيديم چالوس و بابا رو رسونديم خونه بابابزرگ اينا و خودمون رفتيم خونه خاله سكينه حاضر شديم و چون اونا هم دعوت بودن به اتفاق اونا با هم رفتيم عروسي و همه هم بودن و اون شب خيلي خوش گذشت علي رغم اينكه من بخاطر شما زمان زيادي رو تو ماشين بودم چون تو تالار خيلي سر و صدا زياد بود و شما بي ...
9 آبان 1391